سایت جـامع آستـان وصـال شامل بـخش های شعر , روایت تـاریخی , آمـوزش مداحی , کتـاب , شعـر و مقـتل , آمـوزش قرآن شهید و شهادت , نرم افزارهای مذهبی , رسانه صوتی و تصویری , احادیث , منویـات بزرگان...

زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شب عاشورا

شاعر : حسن لطفی
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
قالب شعر : مثنوی

شمـعـم که با نـگـاهِ تو آتـش گـرفـته‌ام            امـشـب کــنـارِ آهِ تـو آتـش گـرفـتـه‌ام

پـیـرت شدم نگـاه به این پیر زن بکن            امشب بیا و خواهرِ خود را کفن بکن


امشب غنیمت است برایم چه می‌کُنی            آقـا شکـسته است صدایـم چه می‌کُنی

یک پِـلک هم به هم نَزَنم تا نرفـته‌ای            گـیسویِ خـویش را نَکَـنم تا نرفـته‌ای

از پـیـشِ پـاسـبان حـرم آمـدم حـسـین            از سـمـتِ مهـربانِ حـرم آمـدم حسین

امـشب دلـم بـرایِ حـرم شـور می‌زند            اصلاً دلـم برای خـودم شـور می‌زنـد

مادر که رفت بعدِ پدر هم حسن نماند            از پنج تا کفـن به‌خدا یک کـفن نـماند

امشب نشسته‌ام که خودم را کـفن کنم            فکـری برایِ آن هـمه دسـتِ بـزن کنم

امشب که فکر می‌کنم از حال می‌روم            فـردا چـقـدر بـر سـرِ گـودال می‌روم

امشب زِ درد بر جگرم دست می‌زنم            فـردا چـقـدر بر کـمرم دسـت می‌زنـم

امشب زِ خاک خار اگر جمع می‌کنیم            فـردا میانِ تـیغ، پـسر جـمع می‌کـنـیم

امشب غـبار از سرِ گـیسوت می‌کِشم            فـردا غـروب نیزه زِ پهلـوت می‌کِشم

امشب کنارِ مادر خود می‌خورم زمین            فردا غروب با سرِ خود می‌خورم زمین

نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت‌های معتبر حذف شد؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین‌جا کلیک کنید



امشب نشسته‌ای ولی از من جُدا چرا            ای جانِ خـیمه پشت‌سرِ خـیمه‌ها چرا



امشب به پشتِ خیمه چرا خار می‌کَنی            این خاک را برایِ که اینـبار می‌کَـنی



با این قلاف قبرِ که را می‌کُنی درست            این قبر کوچک است چرا می‌کُنی درست



گفتند عمه دخـترکان: نامـه آمده است            عمه عمو کجاست امان‌نامه آمده است



گفتم به خیمه موقعِ هنگامه نیست نیست            بس کُن رباب حرفِ امان‌نامه نیست نیست



یگ گوشه رفـته تا نخِ قـنـداقه وا کُنَد            پیراهـنی که تازه خـریده است تا کُـنَد



هِی دستهایِ کوچکِ مهتاب را نَبوس            بس کن رباب بچۀ در خواب را نَبوس